طبیعت در آثار سید محمود گلابدرهیی (قسمت اول)
مقدمه:
«طبیعت» یکی از بزرگترین آیات و نشانههای خالق یکتا و نیز یگانه زیستگاه بشر، منشأ بیشترین تامل و تفکر انسان و منبع بیبدیل الهامگیری برای هنرمندان و شاعران بوده است. در این مقاله، مروری کوتاه به تصاویر ناب و بدیع طبیعت در آثار نویسندهی معاصر سید محمود گلابدرهیی خواهیم داشت.
زندگی و آثار نویسنده:
سید محمود گلابدرهیی به اعتراف صفحات شناسنامهاش متولد 20 دیماه سال 1318.ش در گلابدرهی شمیران بود. سالهایی که ادبیات تازهجانگرفتهی ایران، در حال تجربههای فرمی بود و سید محمود خردسال هم جزو نسلهای نخستین است که سالهای بعد آماج ترکشهای این ادبیات قرار میگیرد. ادبیاتی که کمتر میتوان در آن بارقههایی از ایرانیت دید و تجربههای موجود در آن بیشتر تجربههای فرمی ایرانیشدهی ادبیات نوگرای غرب است.
سید محمود در چنین فضایی سالهای کودکی خود را گذراند و درحالی قدم به دوران تحصیل گذاشت که معلم سالهای بعد او، جلال آلاحمد نیز در فضایی مشابه مشغول به کار بود.
او در این زمینه میگوید: «من از دوران دبیرستان بهطور مرتب چیزهایی مینوشتم. در کلاس، انشا که مینوشتم، برای خواندن آن، جلال درِ کلاس را از داخل قفل میکرد. جلال هنوز کتاب «مدیر مدرسه»اش را ننوشته بود. چون مدیر مدرسه در این رمان، آقای برومند مدیر دبیرستانی در تجریش بود. ما در چنین فضایی مینوشتیم. در چنین جوّی من انشاهای تقریباً سیاسی انتقادی مینوشتم. جلال به همین خاطر درِ کلاس را از درون قفل میکرد تا کسی سرزده وارد نشود. جلال بعضی از این انشاها را برای چاپ از من میگرفت. جلال قدرت و نفوذ فراوانی در آن ایام داشت و به من میگفت: «تو کلهات بوی قورمهسبزی میدهد».
اما اولین نوشتهی جدی من نمایشنامهای بود که در سن 22 سالگی نوشتم. آن زمان شاگرد جلال آلاحمد بودم و نمایشنامه را به او نشان دادم تا نظرش را در مورد آن بگوید. آلاحمد نمایشنامهی من را تصحیح کرد، اما آن را هیچوقت چاپش نکردم. بعد از آن تصمیم گرفتم یک رمان بنویسم. رمانی به نام «افسانهی اسیران» نوشتم که نگارش آن هشت سال طول کشید، اما این رمان هم به بنبستهای ناشران خورد و چاپ نشد. «افسانهی اسیران» یک رمان 3 هزار صفحهای بود! بعد از «افسانهی اسیران»، «سگ کورهپز» را نوشتم که در سال 50 آن را چاپ کردم. این کتاب، اولین اثر من بود که چاپ شد.»
سید محمود جوان اما با خیالی آسودهتر دیپلمه شده و قدم به دانشگاهی میگذارد که آلاحمد نیز در ایام جوانی لیسانسش را از آنجا گرفته و بعد نیز عضو حزب توده شده است.
فضای سالهای دههی 30 در ایران فضای پُرالتهابی است. به روایت تاریخ، فضاهای تازهی سیاسی و ادبیات تازهای در مجادلات سیاسی ایران و غرب در حال شکلگیری است. کمونیسم و سایهی سرد آن روزبهروز سایهی خود را بیش از پیش بر سر کشور میگستراند و دانشگاهها هم ملتهب از این فضای سیاسی.
آلاحمد جوان در حزب توده نشریه منتشر میکند و سید محمود نیز به تناسب ایام، تحصیل در دانشکده را مطلوب خود نمیبیند. خروش و عصیان جوانی او را رها نمیکند و دانشکده را نیمه رها کرده و مطلوبش را در جایی دیگر میجوید.
سید جوان، نه تودهای شدن را برمیتابد و نه ملیگرایی را. او بهدنبال کشف است و روح او ماندن در خاک سرزمیناش را برنمیتابد؛ به لندن سفر کرده و اینبار شروع به فراگیری زبان غیرمادریاش در دانشگاه لندن میکند.
گلابدرهیی در این زمینه میگوید: «در کلاسهای ادبیات انگلیسی جیمزجویس، همینگوی، دی.اچ. لارنس و... به ما درس میدادند که همهی اینها بهنوعی بر نوشتن من تأثیر میگذاشتند، اما همیشه دوست داشتم به شیوهی جیمز جویس داستان بنویسم. سعی کردم تکنیکهایی از شیوهی داستاننویسی جویس را در رمان «پَرِ کاه» و «لحظههای انقلاب» بهکار ببرم.»
به حکایت تاریخ و زندگینامههای منتشرشده از سید محمود گلابدرهیی، در همین دانشگاه است که عشق گریبانگیر او شده و برای نخستینبار اسیرش میکند. سید با دختری جوان از کشور سوئد آشنا شده و ازدواج و تولد دو پسر، فصلهای بعدی زندگی او را تشکیل میدهد.
سید محمود در اوایل دههی 40 و در سومین دهه از زندگی خود، وارد فضای نویسندگی میشود. شاید به تبعیت از روشنفکران دههی خود و شاید بهخاطر آنچه در دانشگاه به نام زبان کشور خود خوانده بود.
معلم سالهای بعد او در آن زمانها مدتی بود از حزب توده استعفا کرده و با «از رنجی که میبریم» برای خود نام و نشانی دستوپا کرده بود.
سید محمود گلابدرهیی نخستین اثر خود را با عنوان «سگ کورهپز» اواخر دههی چهل نوشت و بلافاصله پس از آن بود که چند اثر داستانی دیگر نیز از او روانهی بازار شد.
«سگ کورهپز» بهعنوان نخستین اثر داستانی گلابدرهیی، ازسوی خود او بدون حمایت ناشر منتشر میشود و به تاسی از سبک و سیاق ادبیات آن روز، نمایش وضعیت اسفناک زندگی اجتماعی در سالهای پیش از انقلاب در تهران دستمایهی اصلی آن بهشمار میرفت.
راوی داستان فردی است به نام حسن که شغل فرودستانهی «کاسهبشقابی» را به جبر روزگار برگزیده است. او هر روز از جنوب تهران حرکت میکند و میرود سمت شمیران، کتشلواری بگیرد و بهجایش کاسهبشقابی بدهد تا خرج زندگیاش از این راه بگذرد.
علی پدر هفت فرزند بوده که ششتای آنها پیش از این فوت کردهاند و او علت فوت آنها را بازی کردن با سگ میداند و حالا به این فکر است که هفتمین فرزندش نباید با سگهای کوچهی محل زندگیاش بازی کند. دلش هوای این را دارد که فرزندش نیز بتواند درس بخواند و وقتی سگهای غریبه را در کوچه و خیابان میبیند، با لگد بر آنها میکوبد و میگوید شما باعث بدبختی بچهی من هستید.
جهتگیریهای سیاسی و اجتماعی از نخستین داستان سید محمود سر میزند و او پس از آن است که با همین رویکرد آثار داستانی دیگری چون «پَرِ کاه»، «بادیه» و «پرستو» را مینویسد.
وی سالهای 1343 تا 1347 را در انگلستان به سر برد و پس از آن به ایران آمد و تا 1365 به حرفههای گوناگونی پرداخت.
تأثیرگذارترین آثار سید محمود گلابدرهیی را باید در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی جستوجو کرد. او در بحبوحهی حوادث منجر به پیروزی انقلاب اسلامی، بهعنوان نویسندهای حاضر در صحنههای تظاهرات نخستین، دست به خلق رمانی در این باره به نام «لحظههای انقلاب» زد.
وی در گفتوگویای دربارهی نوشتن این رمان گفته بود: «من تنها نویسندهای بودم که در دوران قبل از انقلاب «شبهای شعر گوته» را تحریم کرده بودم و حاضر نشدم در این جلسات به داستانخوانی بپردازم و تا روز ۲۲ بهمن سال ۵۷ دوشادوش مردم در راه پیروزی انقلاب به رهبری امام(رحمتاللهعلیه) میدویدم. من در همان ایام نشستم رمان «لحظههای انقلاب» را نوشتم که حاصل تبوتاب همان روزها بود و در سال ۵۸ منتشر شد. بسیاری از نویسندگان و منتقدان آن روز دربارهی این رمان نقد و تحلیل نوشتند.»
گلابدرهیی در سال 1364 به اتهام واهی قتل پدر خود، به زندان میافتد و سه سال پس از آن با اثبات بیگناهی آزاد شد، بههمراه همسر خود به سوئد سفر کرده و از آنجا نیز به ایالات متحدهی آمریکا میرود.
حکایت زندگی او در سوئد و آمریکا را میتوان به تعبیری تازه، حکایت توبهی روشنفکری در ایران دانست. البته شاید نتوان به معنی دقیق گلابدرهیی را نمونهی قشر نویسندگان روشنفکر در ایران بهشمار آورد.
سید محمود گلابدرهیی در یکی از آخرین گفتوگوهای خود دربارهی این سفر گفته است:
«سوئد برای مهاجرها و پناهندهها در کنار نیازهای دیگری که دارند غذای فکری تهیه میکند. در یک روزنامهی سوئد قصهای به زبان سوئدی به نام «ترس» چاپ کردم و همین باعث شد که زن من بیاید و بگوید که یک مؤسسه هست که کتاب و فیلم و اینجور چیزها برای مهاجرها و پناهندههای ایرانی فراهم میکند. پیشنهاد کردهاند مسئول انتخاب کتاب برای اینها باشی. احمد شاملو، محمود دولتآبادی، ناصر موذن، نسیم خاکسار، هوشنگ گلشیری و خیلیهای دیگر کتابهایشان را میفرستاند تا انتخاب کنم که دولت سوئد چاپ کند و آنها به پولش برسند.
هر شب به من زنگ میزدند. همه میگفتند: محمودجان کتاب ما را انتخاب کن. هم محسن مینوخرد (شوهرخواهر محمود دولتآبادی) زنگ میزد و هم حسین دولتآبادی. مؤسسه هم فشار میآورد که زود باش انتخاب کن. من هم دیدم اگر بخواهم بمانیم چارهای جز این کار ندارم. همین شد که ساعت 9 صبح یک روز صبح خودم را در صف سفارت آمریکا در سوئد دیدیم و پشت سر 300 دکتر و مهندس.»
«دال» حاصل همین سالهاست. کتابی که به بررسی زندگی ایرانیان مهاجر در خارج از کشور میپردازد.
گلابدرهیی پس از سفر به ایالات متحده، بهمدت 10 سال در این کشور اقامت میکند. اقامتی که به روایت خود او بهصورت خیابانخوابی گذرانده شد و طی آن ایالتهای مختلف این کشور را با پای پیاده طی کند و حاصلش را به شکل کتابی 2 جلدی به نام «۱۰ سال هوملسی آمریکا» منتشر میکند.
خود او در اینباره پیش از این عنوان داشته است: «من در سال ۷۹ بعد از همهی سیاهبازیها و فریبهایی که خوردم، با ناشری آشنا شدم که پیشنهاد چاپ کتاب مرا با حقالتالیف ۱۵ درصد داد. چون در آن زمان طی چند مصاحبه گفته بودم رمانی در دست نوشتن دارم به نام «۱۰ سال در آمریکا» که حدود ۲۴ جلد خواهد شد.
با چاپ آن مصاحبهها ناشران زیادی علاقهمند به چاپ و انتشار این کتاب شدند. ازجمله نشر فرهنگگستر. مدیر یک انتشارات قبل از چاپ کتاب، بخشی از حقالتالیف آن را به من پرداخت و من هم جلد اول کتاب را تحویل دادم. این رمان از لحظهی عزیمت من به آمریکا شروع میشود. درواقع من در جلد اول خاطرات هشت ماههی اول از این ۱۰ سال را نوشتم و بعد از چندی که تحویل ناشر دادم. ناگهان یک روز دیدم کتاب «۱۰ سال در آمریکا» که در همهجا و در همهی مصاحبهها این اسم را گفته بودم و در قرارداد نشر هم این اسم ثبت و ضبط شده بود، در کنار خیابانها با نام «۱۰ سال هوملسی آمریکا» عرضه میشود. خودم هم نمیتوانستم این اسم را بخوانم و نمیدانستم به چه معنایی بهکار برده شده، «هوم» در زبان انگلیسی یعنی خانه، کلمهی «لس» هم منفیاش میکند. این اصطلاح «هوملسی» در هیچ فرهنگ لغتی وجود ندارد. ناشر محترم «ی» نسبت را به انتهای این اصطلاح چسباند و یک اصطلاح تازه از خودش درست کرد که هیچ معنایی ندارد. کسانی هم که تقاضای خرید این کتاب را داشتند، میباید پولی به حساب ناشر واریز کنند و قبض آن را برای ناشر بفرستند تا بهوسیلهی پیک یا پست کتاب را تحویل بگیرند. این شیوه نهتنها در ایران، بلکه در هیچ کجای دنیا جواب نمیدهد. خلاصه این کتاب با چنین سرنوشتی مواجه شد و مرا از ادامهی کار سرخورده و مأیوس کرد. دو جلد اول این رمان را در مدت ۲۰ روز نوشتم، اما از ادامهی کار بازماندم. تجربیات خوبی از آمریکا داشتم. همهی این تجربیات با حرکت غلط ناشر نقشبرآب شد.»
«آقاجلال» دیگر اثر او که بدون ناشر و بهصورت ناشر-مولف منتشر شده، روایتی از آشنایی و همراهی او با جلال آلاحمد است که یکی از منابع قابل اعتنا دربارهی زندگی آلاحمد نیز بهشمار میرود.
او در این داستان، 24 شخصیت برجستهی فرهنگی دوران خود را در قالب راویان به داستان وارد میکند و در کنار خود بهعنوان راوی اصلی و سیمین دانشور و آلاحمد نقش میدهد و زنده میکند. داستانی که میتوان آن را نمونهای قابل اعتنا از رمان تاریخی و مستند بهشمار آورد که بدون شک بخش قابل اعتنایی از تاریخ فرهنگی و سیاسی ایران را در خود به امانت دارد.
داستان «آقاجلال» از مدرسهی شاپور تجریش شروع میشود. جایی که اینروزها «خانهی سینما» است و آن روزها آلاحمد در قالب دبیر انشا از سید محمودِ جوان میخواست که در کلاس درس، تازهترین داستانهای خود را قرائت کند و به زندگی انسانهایی ختم میشود که شاید از منظر جایگاه اجتماعی، در مقام والایی نبودند اما تحتتأثیر و راهنمایی آلاحمد درنهایت نامی از خود برجای گذاشتند.
سید محمود گلابدرهیی در روزگار پس از بازگشت از آمریکا، فصل متفاوتی از زندگی خود را شروع میکند. او از همهی بودنش خسته و دلزده، از انسانهای دور و اطراف خود جز بیرحمی و تباهی چیز دیگری نمیبیند و به این ترتیب سید محمود منزوی میشود. دوستانش حکایت میکنند که او را کنج عزلتاش در شمیران و این اواخر در میگون میدیدهاند و در همین خانهی محقر میگون بود که رمان «گلای گیلاسای گُرزدره» را آغاز میکند. رمانی که به معرفی زندگی شهید محسن وزوایی[1] -که با مادر او نسبت فامیلی نیز داشت- میپردازد و روایت شده بهجز این رمان که سرنوشت انتشار آن نامعلوم است، اثری هم با موضوع زندگی شهید چمران نوشته است که از سرنوشت آن خبری در دست نیست.
سید محمود پس از طی یک دورهی بیماری که به شکلی بسیار محقرانه در بیمارستان الغدیر تهران به درمان منتهی شد، درنهایت 15 مردادماه 1391.ش در تنهایی مطلق در منزلی که معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برای وی به عاریت گرفته بود، درمیگذرد و فصل آخر زندگی خود را تالیف میکند.
آثار گلابدرهیی محدود به آنچه برشمردیم نیست. رمانهایی چون «صحرای سرد»، «حکومت نظامی»، سنگ سهمثقال»، «سفر به حجلهگاه عشق»، «چلچلهها»، «سرنوست بچهی شمرون»، «اسماعیل اسماعیل»، «ابراهیم ابراهیم»، «آهوی کوهی»، «مادر»، «حکومت حرملهها» و... ازجمله آثار او بهشمار میرود که همهگی به نسیان و فراموشی حافظهی ادبی ما گرفتار شده است و شاید دیگر چندان نامی از آنها برده نشود.
سرنوشت سید محمود گلابدرهیی اما در کارنامهی ادبیات انقلاب اسلامی نمونهی قابل اعتنایی است از میزان رجعت و اعتنای این ادبیات به بُنمایههای ساختاری خود و بیاعتنایی آن به داشتههای فرهنگیاش. راستی چند نویسندهی جوان امروز جرأت دارند مانند سید محمود، جسارت تجربهی رفرمهای اجتماعی پیرامون خود و داستانپردازی از آن را در دستورکار خود قرار دهند. پاسخ بیشک «هیچ» است و این «هیچ»، بزرگترین زنگ خطر برای ادبیات داستانی انقلاب اسلامی است که این روزها گویا گوش و چشم خود را بر همهی این رویدادها بسته بیشتر میپسندد![2]
طبیعت در هنر و آثار ادبی:
«طبیعت» از ابتدا تا امروز همواره یكی از خاستگاهها و سرچشمههای هنر بوده است. نقاشی مثلاً، از مینیاتورهای چینی و ژاپنی و نقاشیهای هندسی آنها بگیریم تا نقاشیها و مینیاتورهای عصر تیموری و صفوی و تا منظرهسازیهای نقاشان قرن هفدهم و هجدهم و اوایل قرن نوزدهم مثل ترنر و كانستبل و تا نقاشان امپرسیونیست ون گوگ، گوگن، مونه، پیسارو و نیز امروز كه در كنار مكاتب گوناگون قرن بیستم آثاری هست كه بهصورتی نو از طبیعت مایه میگیرد. یا حتی در موسیقی كه هنری است شنیداری و در وهلهی اول چنین به نظر میرسد كه با طبیعت هیچ ارتباطی ندارد، درصورتیكه بسیاری از آثار معروف آهنگسازان نامدار جهان خاستگاهی طبیعی دارد. امثال سمفونی «پاستورال» بتهوون یا «دریاچهی قو»ی چایكوفسكی یا «چهارفصل» ویوالدی، كه هركدام بهنحوی بر اثر تاثیر ویژهی آهنگساز از طبیعت آفریده شدهاند و از همه بارزتر در هنر شعر، كه نمونهها و نشانههای آن را از قدیمترین ایام تاكنون، در آثار منظوم و شاعرانهی همهی كشورهای جهان میتوان دید. از ترانهها و شعرهای سافو و بیلی تیس در سرزمین سرسبز و سواحل جادویی یونان بگیرید تا شاعران جاهلی عرب مثلاً امرءالقیس در بیابانهای پُر از ربع و اطلال و دمن یا تغزلات آغاز قصاید قصیدهسرایان قرون پنجم و ششم، مثلاً فرخی و ازرقی و خاقانی و بهویژه منوچهری كه اصلاً «شاعر طبیعت» نام گرفته است. تا كلاً همهی شاعران رمانتیك قرن نوزدهم سراسر اروپا كه دیگر زمینهی اصلی و چشمانداز غالب آثار شعر آنها طبیعت رنگارنگ و رویایی است؛ امثال لامارتین، هوگو، موسه، هاینه، بایرون و بسیاری دیگر، و تا شاعران امروز، مثلاً سن ژون پرس و رابطهی او با دریا و رابرت فراست و رابطهی او با صحرا و جنگل یا نیما و طبیعت مازندران یا نرودا كه حتی به اجزای طبیعت نیز به چشم اعضای محبوب خود نگاه میكند.
و جز اینان، شاعران دیگر هم. كه البته مستقیماً با طبیعت صرف روبهرو نیستند. یعنی صرف وصف طبیعت را در شعر آنان نمیتوان دید، ولی آنها نیز بهنحوی با طبیعت درآمیختهاند و در اشعار آنها، تصویرهای گوناگون طبیعت در حكم مابهازاهای بیان اندیشههای آنهاست. و البته شاعرانی بودهاند و هستند كه مطلقاً با طبیعت سروكار نداشتهاند و طبیعت همواره در حاشیهی شعر آنها و درحقیقت تحتالشعاع دورپروازهای تخیل و تفكر آنها بوده است. مثلاً فردوسی و مولوی و حافظ یا دانته و شكسپیر و گوته.(طبیعت و شعر در گفتوگو با شاعران، شاهحسینی، 87 و 88)
شاید بتوان گفت كه در یك دوره از تاریخ، همهی انسانها شاعر بودهاند، در آن دورهای كه از رویدادهای عادی طبیعت درشگفت میشدند و هر نوع ادراك حسی از محیط برای آنها تازگی داشت، حیرتآور بود و نام نهادن بر اشیا خود الهام شعری بود. دیدن صاعقه، با احساس جریان رودخانه و سقوط برگها بدون هیچگونه نسبتی با زندگی انسان، خودبهخود تجربهی ابتدایی و بیداری شعری و شعوری بود. كشف هر یك از قوانین طبیعت، خود نوعی بیداری است، نوعی تجربه است، نوعی شعر است.
اولین بار كه ادراك نسبی میان عنصری از طبیعت با عنصری دیگر از طبیعت یا زندگی بهوجود میآید، آن نخستین ادارككننده نسبت به آن تجربه یا بیداری، شاعر است و آنكه بار دیگر از آن تجربه به همانگونه سخن بگوید، درحقیقت از آگاهی خویش نسبت به آن بیداری اولی سخن گفته است.(طلا در مس، در شعر و شاعری، براهنی)[3]
طبیعت در آثار سید محمود گلابدرهیی (قسمت دوم)
طبیعت در آثار محمود گلابدرهیی:
کسانیکه محلهی گلابدرهی شمیران را دیدهاند و در حوالی آن گشتی زدهاند، به سید محمود گلابدرهی حق میدهند عاشق، ستایشگر و روایتگر طبیعت باشد. سید محمود طبیعت را خوب میشناخت و با احترام زایدالوصفی با آن مواجه میشد. آنان که همسفر او در گلگشتها و کوهنوردیها بودهاند نقل میکنند که در بدو ورود به درهیی یا دامنهیی، سید محمود به دشت و بوتهها و درختها و صخرهها «سلام» میکرد و بعضاً درختی یا صخرهیی را در آغوش میکشید و واژهی «شُکر، شُکر» را بر زبان میراند.
مناسب است ابتدا «قوانین کوهنوردی» را از منظر سید محمود گلابدرهیی بخوانیم:
«اولین قانون کوهنوردی، رو به کوه کردنه. دومیش، یهور یهوری رفتنه. سومیش، چپچپکی، مث خرچنگ، بالا و پایین کشیدنه. چارمیش، به پهلو سَرِ یال دراز کشیدنه. پنجمیش، پونه تو کتری انداختنه. ششمیش، آب روی آتیش ریختنه. هفتمیش، به «آب را گِل نکنید» عمل کردنه. هشتمیش، شبا به ستارهها و راه شیری چشم دوختنه. نُهُمیش، به شُرشُر آب آبشار و به زمزمهی آب چشمه گوش دادنه. دهمیش، تنهی درخت و سینهکِش سنگا رو بغل کردن و با برگا و با ریگا و شنا و بلبلا و سِهرهها و گلپَرا حرف زدنه.
مسابقه و مقایسه و مقابله و بعدم حاصل این 3تا، مجادله تو کوه نیست. یه کوهنورد شب میکِشه بالا. یه کوهنورد صب از سَرِ یال میکِشه پایین...»[4]
سید محمود گلابدرهیی، وحدت و پیوستگی عناصر طبیعت با هم و حکمت وجودی هرکدام را با زیستن در متن طبیعت، تجربه و در آثار جاودانش بازگو میکند. جزییترین عناصر طبیعت که شاید در نظر اکثر انسانها بیاهمیت باشند، در نظر و نوشتهی او انعکاسی هنرمندانه و حکمتآمیز دارند. «حبابها» و جریان آنها بر روی آب را بخوانیم:
«...ینی هر حبابی که پای شُرشُر آب متولد میشه، هواییست که زیر پوشش یه شمد نازک آب، مث یه جوندار، یه زنده بخزه، بغلته، لیز بخوره روی آب، بره، بره، بره جایی که بناست بره بترکه، هوا بره هوا، آب بره باز با آب حباب... هر حبابی که پای شُرشُر آب آبشار متولد میشه، میچرخه، میگرده، میلیزه، میسره، میخزه، میغلته، میرقصه و میخونه و میره تا بره یه جایی بترکه و باز بره آب و باز هوا بشه.
حبابا رای نمیدن. حبابا کاری به هم ندارن. حبابا سرهنگ شهربانی شاهی ندارند. حبابا قاضی و نازی و نیّر ندارند. حبابا عموی تودهیی ندارند. حبابا حسّ حسادت ندارند. حبابا دختر عمودکتر ندارند. تو حبابی. حباب آه و آخ. حباب آو هاه. حباب آن و آه. حباب آنی و حباب آبی. حباب آهی و حباب دَمی. آدمی...»[5]
سید محمود یکی از دلایل تاب نیاوردنش در کشور سوئد را سرمای سخت و بیرحم و یکنواخت و به تعبیر خودمانی، «نداشتن چهار فصل» در آن سرزمین عنوان میکند و در رمان «دال» تصاویری جذاب و گویا از سرمای سوزان و برف و برف برف را ارایه میکند.
«تمام درختهای کاج یخ زده بود. خیابانها هم یخ زده بود. خانهها هم همهگی یخ زده بود. ماشینهای یخزده در خیابانهای یخزده، مثل سنگ یخزده، سر جای خود خشک شده بودند. از آسمان یخزده رشتههای یخ تا زمین یخزده، ردیفردیف یخ کشیده شده بود. همهجا یخ بود. نبیی یخزده، از پشت بلور ضخیم اشک یخزدهی غلیظِ تمام صورتش را گرفته، آن دورها صحرای سوزان گُرگرفتهی گُرگُرزنِ گداختهی خشک چاکچاکشدهی بیآبوعلف سوزانِ سرخ سوختهی شنزار نمکزاری را میدید که هُرم و حرارت و گرمایش حتا از پشت بلور اشک یخزدهاش، پوستهی یخزدهی نینی مردمک چشمش را میسوزاند...»[6]
اینگونه مانوس و شیفته بودن به طبیعت در تمام زندگی سید محمود گلابدرهیی سایه میگستراند؛ بهگونهای در 10 سالی که در آمریکا زندگی میکند، طیبعت و کوهها و صحراهای آن سرزمین را درمینوردد و چهبسا روزها و هفتهها فقط با گیاهان و میوههای درختهای وحشی ارتزاق میکند و راه را میپوید.
«...از لابهلای برگای سبز درختا به ستارهها و راه شیری نگاه کردن. اگه فلوریدا یه تپه و یه دره و یکی دوتا سنگ و کمر و کوه داشت، کامل بود. حالا که نداشت، رفتی یه لالهی پلاستیکی کشیدی تا توی شاخههای نخل و آب رو باز کردی و کامل کردی. آب، مث خواب، میخزید روی لابهلای تنهی درخت نخل و شُرشُر میریخت روی تختهسنگا و ریگا و قلوهسنگا که جمع کرده بودی و دور تنهی نخل، روی هم، و روی چمنا، چیده بودی. پای نخل، روی ریشههاش، ریخته بودی روی هم، و آب زلال، شبا که همهی پرندگان و دوندگان و روندگان و چرندگان و خزندگان و درندگان و دیو و ددان میرفتند به خواب، تو با آب و شُرشُر آب و با شب، گاهی تا خود صب، و گاهی هم از ساعت 6 بیدار میشدی، تا 6 غروب، که خانم میآمد، مشغول خواندن و نوشتن میبودی...»[7]
«دویدن از لابهلای درختچههای گیلاس و گوجهسبز، پریدن از سر سنگ و کمرچههای سینهکش باغ وقفی، زدن به کوه و کمر و پناه گرفتن زیر کمر سهقاچ، گریختن از دست ممد مسگر و زدن به دار و درخت و بوتههای سماق سینهسرخی، افتادن توی بوتهتیههای تمشک درهجنی، خسته و مرده و کوفته نشستن کنار قنات سرچشمه گِک، چشم دوختن به حوض سنگی استخر پاکوه، زانو زدن و از شدت هول و هراس سر را تا فرقِ سر خود بردن توی آب سرد حوضچهی قنات، خیس عرق ولو شدن روی ریگهای ریز و درشت پای دامنهی تپهآبک، چشم دوختن مثل عقاب از سر سنگ به سطح صاف دشت گستردهی شمیران، شمردن ساختمانهای تازهساز سربهفلککشیدهی وَروَر جماران هم هیبت هجوم هولناک حملهی ناگهانی ممد مسگر را از جان و روان و روحشان نزُدود.»[8]
«طوطیِ حاجی از هندوستان، پیامآوری بود که بعد از به مردن زدنِ خودش، خودبهخود پَر زده بود و حالا سرِ شاخهی درخت انار نشسته بود. درخت اناری نبود، نه انار بود و خرمالو و نه هلو و نه زردآلو و نه شفتالو و نه گلابی و نه گیلاس و نه آلبالو و نه گردو و نه گیویچ و نه حتی درخت تهک. از دَمِ درِ فرودگاه که حالا پروازگاه شده بود، تا دود و دَم و هُرم و هوای گندآلود و دردآلود تهران، درخت کاج بود. درختی که حاصل هاروارددیدهی برگشته به ایران و حالا شهردار تهران شده بود. شهردار که زیر درخت کاجای اروپا و آمریکا زانو زده بود و دود چراغ خورده بود، نه درخت عرعر دیده بود و نه درخت بید و نه درخت تبریزی و نه درخت اَشنک و نه درخت افرا، از کجا میدونه که مهربان نیکدل، نه برای بچههاش، که برای درختای میوهیی که حالا ریشهی خشک و برگای تیز و سوزنی و خشک کاج جایش رو گرفته بود، میسوخت.»[9]
یادش گرامی و روحش غریق رحمت الهی.
****************
پینوشتها:
[1] محسن وزوایی، دانشجوی رشتهی شیمی دانشگاه صنعتی شریف، از دانشجویان فاتح سفارت آمریکا در تهران و ازجملهی بنیانگذاران لشکر 10 سیدالشهدا(ع) بود که در 10 اردیبهشت 61 در عملیات «الی بیتالمقدس» هنگام هدایت نیروهای تحت امرش بر اثر اصابت گلوله و ترکش شهید شد.
[2] به نقل از مقالهی «مردي از جنس مردم زمانه با نظرهاي انقلابي»، نوشتهی نادر نینوایی، وبگاه باشگاه خبرنگاران
[3] به نقل از مقالهی «طبیعت در ادبیات فارسی»، نوشتهی سعیده رهپیما، وبگاه تبیان
[4] رمان «چلچلهها»، سید محمود گلابدرهیی، انتشارات خجسته، 1380، ص 21 و 22
[5] همان، ص 161 و 162
[6] رمان «دال»، سید محمود گلابدرهیی، چاپ کتیبه، چاپ دوم 1366، ص 346 و 347
[7] رمان «ده سال هوملسی آمریکا»، سید محمود گلابدرهیی، فرهنگگستر، 1380، ص 154
[8] رمان «بادیه»، سید محمود گلابدرهیی، آشیانهی کتاب، 1382، ص 233
[9] رمان «سرنوشت بچهی شمرون»، سید محمود گلابدرهیی، انتشارات خجسته، 1386، ص 178
طبیعت در آثار سید محمود گلابدرهیی (قسمت سوم)
1318 بیست و هشتم دیماه متولد شد. پدرش: سید ذبیح (متولد: شمیران) و مادرش سکینه (متولد: تهران).
1323 در سن 5 سالگی به دبستان رفت.
1323- 1328 پشت باغ آیتالله کاشانی از اول تا ششم ابتدایی را گذاراند و نهایی ششم ابتدایی در مدرسهی شاپور تجریش (جلال آلاحمد فعلی) امتحان داد.
1329- 1328 کلاس هفتم پایهی متوسطه را در مدرسهی شاپور تجریش شروع میکند. (جلال آلاحمد آن سال معلم انشای مدرسهی شاپور تجریش بود.)
1336- 1337 رمانی به نام «فرار» نوشت.
1339- 1340 دیپلم ریاضیات گرفت.
1341 کنکور دانشکدهی ادبیات رشتهی ادبیات فارسی قبول شد. 1 - 2 ترم درس خواند؛ پس از آتش زدن ماشین دکتر اقبال به همراه چند تن از دوستانش دیگر به دانشگاه نرفت. (آن روزها با بیژن جزنیها و عزیز سرمدیها کوه میرفت.)
1341 با اعلام انقلاب سفید، با وجود معافیت از خدمت به خواست خود به سپاه دانش پیوست و در منطقهی گیلان بندر انزلی، آبکنار، ده اشترکان که در آن روزها فقط 21 نفر جمعیت داشت و 4 نفر آن کودک بودند، مشغول به سوادآموزی به اهالی منطقه شد.
1442 رمان «فرار» را تحت عنوان نمایشنامهای با نام «فرار» نوشت که جلال آلاحمد ده فرمان برای وی صادر کرد یکی از فرمانها این بود: «حضرت شاه! آسد محمودآقا! دست از روشنفکری و نوآور ی در رسمالخط بردارید و «فرار» حضرتشان از دِه به شهر است، برای فیلم بیریجیت باردو و رفاه بورژووازی.» بههمراه نُه فرمان دیگر.
1343 سپاه دانش تمام شد و نمونهی اول سپاه دانش شد، برای قصهی کوتاهی که در آن روزها نوشته بود.
سپس در سازمان برنامه و نقشهبرداری استخدام شد، 7 ماه حقوق خود را پسانداز و پس اخذ پذیرش از دانشگاه پاتریس لومومبا در شوروی سابق (مسکو)، راهی مونیخ شد که از آنجا برود آلمان شرقی و از آنجا نیز به مسکو عزیمت کند که در مونیخ طی آشنایی به یک دختر فرانسویتبار که به سمت لندن میرفت، بهجای مسکو راهی لندن شد!
1343 در دانشگاه بینالمللی لندن در رشتهی ادبیات انگلیسی مشغول به تحصیل شد. در لندن رمان «فرار» به «افسانهی اسیران» 5000 صفحهای تبدیل شد که جلال آلاحمد پس از مطالعهی آن، او را نزد جهانگیر افکاری (مغز متفکر انتشارات فرانکلین آمریکایی به سرویراستاری نجف دریابندری) فرستاد برای انتشار.
1345 در لندن با خانم ایون استوروم (تبعهی سوئدی که 10 سال از وی جوانتر بود) آشنا شد. ایون که قصد داشت مهماندار sas سوئدی شود، پس از آشنایی با محمود گلابدرهیی شیفتهی وی شده و با او ازدواج کرد.
1346- 1347 تا اواخر سال 1347 در لندن ماند و پس از اخذ phd ادبیات انگیسی همراه همسرش برای زندگی راهی سوئد (اومهاو) شد. اندکی بعد با شنیدن خبر کشته شدن ارنستو چهگوارا از تلوزیون ملی سوئد، پس از تهیهی کتاب «خاطرات چهگوارا» به قصد ترجمه و انتشار آن راهی تهران شد؛ که به گفتهی خود او: «همون روز که رسیدم تختی مرده بود، چند روز بعد بههمراه جلال بدون دعوت رفتیم به مراسم 10 سالهی فوت نیما و جلال رفت پشت تریبون و گفت: نیما چشم ماست...!»
او پس از اتمام ترجمه، آن را برای چاپ تحویل شخصی به نام منوچهر (از چریکهای فدایی خلق) میدهد که آن را به نام خود چاپ کند. پس از چاپ، رژیم پهلوی هر دو را دستگیر میکند و منوچهر با قبول کلیهی اتهامات اعدام شده اما محمود گلابدرهیی اتهامات را قبول نکرده و پس از 4 - 5 ماه از زندان آزاد میشود.
1348 با توجه به مدرک تحصیلی و اِشراف کامل به زبان انگلیسی و سوئدی، رئیس خط تولید و انبارهای شرکت ولوو (واقع در تهران، سهراه آذری) میشود.
1349 محمود گلابدرهیی به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان میپیوندد.
1349 رمان «سگ کورهپز» و سپس «اباذر نجار» و همینطور «ترجمهی شش داستان» (از نویسندگان شوروی جایزهی لنین گرفته) را به چاپ میرساند.
1350 هزار صفحه از رمان پنج هزار صفحهای «افسانهی اسیران» با عنوان «پَرِ کاه» چاپ میشود که با توجه به استقبال جریان روشنفکری آن دوران، در یک سال به چاپ سوم میرسد.
1351 رمان «زگیل» را به پایان میرساند، علیرغم فضای باز سیاسی در دوران حکومت پهلوی، اجازهی چاپ نگرفت.
1353 رمان «بادیه» را به چاپ رسانید.
1356 آقای عباس کیارستمی (سینماگر) براساس رمان «بادیه» فیلمنامهای نوشت که با توجه به وقوع انقلاب اسلامی، ساخت فیلم نیمهکاره پایان یافت.
1357 بهدلیل فعالیتهای سیاسی، محاکمه و بعد از هشت سال از کانون پرورش فکری اخراج شد.
1358 چاپ کتاب «لحظههای انقلاب» را در 12 فروردین (روز جمهوری اسلامی) به چاپ رسانید؛ در همین سال رمان «بادیه» را به چاپ دوم رسانید.
1359 کتاب «سرنوشت بچهی شمرون» پس از رمان «پرستو» و سپس رمان «ننه ایران» را به چاپ رسانید.
1360 به جبهههای جنگ شتافت و 7 رمان با موضوع جنگ نوشت و با همکاری کانون پرورش فکری به چاپ رسانید. «اسماعیل اسماعیل»، «ابراهیم ابراهیم»، «حسین آهنی» و...
1361 رمان «دال» و پس از آن رمان «صحرای سرد» را به چاپ رسانید و براساس رمان «دال» با همکاری داریوش مهرجویی (سینماگر) فیلمنامهای تنظیم کردند که داریوش مهرجویی نام «صحرای سرد» را برای آن برگزید.
1362 طی قراردادی در 53 صفحه ، حق چاپ کلیهب آثار خود را به انتشارات ایرانیاد واگذار میکند که در همان سال رمان «صحرای سرد» و چاپ چهارم «پَرِ کاه» توسط همان انتشارات به چاپ رسید.
1363 انتشارات ایرانیاد به دستور مهندس میرحسین موسوی (رئیس وقت دفتر سیاسی حزب جمهوری اسلامی) برای همیشه تعطیل شد و قرارداد محمود گلابدرهیی فسخ گردید.
1364 بار دیگر عازم سوئد شده و بهمدت 2 سال در آنجا بههمراه خانواده زندگی میکند.
366 پس از مراجعت به تهران، به اتهام واهی قتل پدرش، بهمدت 2 سال در بند قاتلین زندان قصر محبوس میگردد.
1368 بعد از آزادی از زندان قصر، یکراست عازم سوئد میشود.
1369 یک قصه به زبان سوئدی در یک مجلهی ادبی سوئد به نام red slaw به چاپ میرساند.
1370 از سوئد به آمریکا عزیمت کرده که حاصل این سفر که 10 سال به طول انجامید، کتاب 24 جلدی «10 سال هوملسی آمریکا» است.
1380 پس از بازگشت به ایران در غاری در کوههای البرز مرکزی سکنا میگزیند و نزدیک به 2 سال آنجا زندگی میکند که در این مدت، 7 مستند مختلف از زندگی او ساخته شده است.
1381 رمان «آقاجلال» را به چاپ میرساند.
1382 رمان «چلچلهها» و همچنین دو جلد از 24 جلد کتاب «10 سال هوملسی آمریکا» به چاپ میرسد.
1383 رمان «زگیل» بدون اطلاع او با نام «مُنیر» به چاپ میرسد. (منظور از زگیل تپهی زورآباد کرج است و تمام وقایع داستان در این منطقه بهوقوع میپیوندد.) در همین سال چهار ماه به ترکیه (قونیه) سفر میکند.
1384 سفرنامهی قونیه (مزار مولوی) به چاپ میرسد.
1385 شروع به نوشتن رمانی میکند تحت عنوان «گلای گیلاسای گُرزدره» (براساس زندگی شهید محسن وزوایی).
1386 اقدام به نوشتن ادامهی «10 سال آمریکا» کرده و بهصورت فصلبهفصل آن را در مجلهی «کیهان هوایی» به چاپ میرساند.
1389 طی قراردادی با انتشارات دانشجویان پیرو خط امام (لانهی جاسوسی آمریکا) اقدام به چاپ رمان «گلای گیلاسای گُرزدره» نموده و همچنین کتاب «لحظههای انقلاب» با همکاری انتشارات توسعه در حال چاپ مجدد میباشد.
1390 نوشتن فیلمنامهی سریالی تحت عنوان «لحظههای انقلاب» برای پخش از شبکهی سراسری.
1391 در پانزدهم مرداد پس چند ماه بیماری، بدرود حیات گفت و پس از تشییع از جلوی خانهی هنرمندان، در قطعهی نامآوران بهشت زهرا(س) آرام گرفت.
آیا هنر در توسعهی ارتباط انسانی موثر است؟ (قسمت اول)
چکیدهی تحقیق:
این مقاله کندوکاوی اجمالی در معنای هنر و رسالت عظیم آن در توسعه و تحکیم روابط انسانی است. هنر بهعنوان ظریفترین و زیباترین تجلی روح آدمی و ودیعهای الهی، وظیفهای خطیر در سلامت زیست انسانی و سعادت دنیوی و اخروی او دارد. ازجملهی مهمترین ابعاد زندگی بشری، ارتباطات انسان (با خود، با خدای خود، با طیفهای گوناگون دیگر انسانها، با طبیعت و...) است. در این مقاله پس از تشریح ارتباط انسانی و ابعاد و نظریههای مشهور مرتبط، نمونههایی گرانسنگ از شعر و ادب فارسی در زمینهی اهمیت و روشهای ارتقای روابط انسانی ذکر شده است.
کلیدواژگان:
هنر، ارتباط انسانی، یادگیری اجتماعی، ارتباط موثر، اثربخشی ارتباطات میانفردی، خودفرهیختگی، چرخهی حیاتی یک رابطه، خودگشودگی، تفاهم با دیگران، شعر و نثر فارسی.
مقدمه:
هنر، یکی از بارزترین جلوههای اسرارآمیز فرهنگ و تمدن انسانی است که همواره بر حیات انسانی سایه افکنده است. هر جا کاوشهای تاریخ تمدن و باستانشناسی، نشانی از تمدن و فرهنگ بشری و تجلی آن کشف میکند، در هر سرزمینی که تمدنی به عرصهی ظهور میرسد، آثار و مظاهر گوناگون هنری، اعجاب پژوهشگران تاریخ تمدن و هنر را برانگیخته است و رموز ناپیدای آن، حکیمان را به اندیشه و تأمل فرو برده است. از سوی دیگر یکی از حیاتیترین نیازهای انسانی «ارتباط» است که این امر بهویژه در عصر ما که به «عصر ارتباطات» شهره شده است، اهمیتی مضاعف یافته است. بهگونهای که سلامت ارتباط انسانی هر فرد، یکی از شاخصهای سلامت روان و رفتار وی تلقی میشود.
تعاریف و مفاهیم:
هنر آفرینش انسان است. به توان، اثر و کاری که از تصور و آفرینش انسان شکل یافته است، هنر میگویند. امر هنری الزاماً با زیبایی همراه نیست یا زیباییشناسی یکتایی ندارد ولی همواره با خلاقیت انسان همراه است.
واژهی هنر در زبان سانسکریت، ترکیبی از دو کلمهی «سو» بهمعنی نیک و «نر» یا «نره» بهمعنای زن و مرد است، در زبان اوستایی سین به ها تبدیل شده و واژهی «هونر» ایجاد گشته است که در زبان پهلوی یا فارسی میانه به شکل امروزی (هنر) درآمده است که به معنای انسان کامل و فرزانه است.
در ادبیات ایران در دورهی اسلامی این معنا دوباره دگرگون شد و هنر بهمعنای کمال، فضیلت، هوشیاری، فضل، تقوی، دانش و کیاست و... به کار رفت که دارای بار معنایی عام بود:
به دشمن نمایم هنر هرچه هست/ ز مردی و پیروزی و زور دست (فردوسی)
چون غرض آمد هنر پوشیده شد/ صد حجاب از دل به سوی دیده شد (مولانا)[1]
تعریف هنر از زبان اندیشمندان
الف. هنر، انعکاس تخیل و تصور هنرمند است.
ب. هنر، آفرینش زیبایی است به نیروی دانایی.
پ. هنر، گزارش و ترجمهای است از روح هنرمند.
ث. هنر دعوتی است بهسوی سعادت. (شیلر)
ج. عنوان هنر را بایستی به چیزهایی اعطا نمود که با آزادی بهوجود آمدهاند. (امانوئل کانت)
چ. هنر، گل زندگی است و هنرمند دوستدار واقعی بشر.
ح. هنر، فعالیتی است طبیعی در قلمرو حیوانیت و از امیال جنسی سرچشمه گرفته است. (اسپنسر انگلیسی)
خ. هنر، لذت و شوری است که عینیت یافته است.
د. هنر، تشبیهی از جهان است که ما از آن لذت میبریم.
ذ. هنر، بیان آرمانی است که هنرمند توانسته در قلمرو آن، به اشیا صورت تجسمی بخشد.
ر. هنر، کوششی است برای ایجاد زیبایی و عالم ایدهآل.
ز. هنر، شکل دادن به تجارب انسان است که ما بدان مینگریم و از آن لذت میبریم.
ژ. هنر، نوعی شهود خداست در ظهور جمال. (کروچه)
ذکر این نکته مهم است که لزومی ندارد برای درک و دریافت یک شی، از آن تعریف دقیقی ارایه دهیم، زیرا ما بسیاری از احوال و وسایل روانی خود را ازطریق وجدان درونی درک میکنیم، درحالیکه قادر نیستیم از آن توصیف مشخصی ارایه دهیم. امروزه این مسأله در فلسفهی غرب نیز مطرح است که دریافت حقیقت و گوهر یک شی، ازطریق جان میسر است نه ازطریق تصور و مفاهیم ذهنی. درواقع، برای پی بردن به نفس هستی هر شی، به نوعی درک شهودی و تجربه درونی لازم است. لئوناردو داوینچی نقاش و معمار برجستهی ایتالیایی میگوید که هنرمند باید جانش را پاک و زلال نماید تا درونش زیبا شود و جان شفاف و زیبا جز زیبایی نمیبیند و جز زیبا نمیآفریند، هنر نیز در ذات خویش بینیاز از جان هنرمند نیست. به قول غزالی: «علم از عالم جدا نیست.»
تولستوی و هنر
به نظر میرسد تولستوی (متفکر روسی) بیش از دیگران در معنای هنر به تأمل و دقت نظر پرداخته و نظریهای بهطور نسبی دقیق در این باره ارایه نموده است.
از نظر وی، هنر فعالیت انسانی است که انسان آگاهانه و به یاری علایم ظاهری، احساسات تجربهشدهی خود را به دیگران انتقال دهد، بهطوری که آنها نیز آن احساسات را تجربه نمایند و از مسیر حسی و خیالی که هنرمند از آن گذشته است بگذرند. هنر وسیلهی کسب لذت نیست بلکه وسیلهی ارتباط با انسانها جهت سیر بهسوی سعادت فرد و جامعهی انسانی است.
در تعریف تولستوی از هنر به سه نکتهی اساسی اشاره شده است:
الف. عامل خودآگاهی؛ ب. عامل انسانیت و ج. عامل هدفمند بودن. زمانیکه این سه عامل را با یکدیگر در نظر بگیریم، جلوهی نازل یک هنر سنتی را عرضه میکند که میتوان آن را «هنر انسانی» بهشمار آورد. از مجموعهی اندیشههای تولستوی دربارهی هنر، اینگونه بهدست میآید که وی نفس هنر حقیقی را الهی و انسانی میداند، هرچند توصیف وی از هنر، صورت متعالی و قدسی از آن ترسیم نمیکند.
تعریف بندیتو کروچه
در میان تعریفهای هنر از زبان متفکران غربی، تعریف بندیتو کروچه، پژوهشگر ایتالیایی به نفس هنر نزدیکتر است. وی، ماهیت هنر را نوعی «شهود» میداند که درواقع، تجربهای درونی جهت کشف جمال الهی است.
عشق به حسن و جمال از فطرت الهی انسان سرچشمه میگیرد که روانشناسان، امروزه از آن به نام «حس زیبایی» و «جمالدوستی در روح انسان» یاد میکنند. این حس، زیبایی ذاتی است و این نمود زیبا که برای انسان زیبا جلوه میکند، بازتاب حس درونی است. به قول مولانا:
آوازهی جمالت از جان خود شنیدم
چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدم
اندر جمال یوسف گر دستها بریدند
دستی به جام ما بر، بنگر چهها بریدم(مولانا)
در این تعریف رشتههای هنری مانند آبی شفاف و زلال هستند که از شهود سرچشمه میگیرند و بهصورت خوشآهنگی در دشتهای حُسن، صوت، خط، رنگ، اصوات و یا اشکال هندسی جاری میشوند، همانطور که مولانا میفرماید: «تشنگان را آب حیات بخشند و جسمها را جان»؛ در چنین حالی است که هنر انعکاس زیبایی از آفرینندگی شراب و شهود است.
تعریف اقبال لاهوری
از مهمترین تعاریف در مورد هنر در میان متفکران شرقی، سخن علامه اقبال لاهوری است که به قول شکیب ارسلان وی از بزرگترین متفکرانی است که فرهنگ اسلامی در طی چند قرن به خود دیده است. اقبال در تعریف هنر می گوید:
مقصود از هنر، اکتساب حرارت و نشاط ابدی است. ملتها نمیتوانند بدون معجزه قیام کنند. هنری که خاصیت عصای موسی(ع) و یا دَم عیسی(ع) در آن نباشد چه فایدهای بر آن مترتب خواهد بود.
این سخن وی از آنجا نشأت میگیرد که او فلسفهی حیات را در شور و نشاط و سیر حرکت به جانب لقای الهی میداند.
اقبال همچنین میگوید: «مقصود از علم و فلسفه، کشف حقیقت است و هدف از هنر، تجلی و تمثل حقیقت است.»
بههرحال، توصیف اقبال از هنر، تداعیکنندهی هنر دینی و سنتی است و با پژوهشهای جدید در مورد هنر دینی سازگاری دارد.[2]
همچنین در همهی متون متاثر از گاتها و اوستا، هنر نوعی فضیلت محسوب میشود که نسبت نزدیکی با خرد و پارسایی دارد.[3]
چنان که میبینیم، متاثر از فرهنگ اوستایی واژهی «هنر» معادل خوبخِردی، نیکخویی، پیمانداری، سپاسگزاری، امیدواری، بخشندگی، راستی، آزادگی و دوست داشتن نیکان است. بهعبارتی، هنر در عرض همهی فضایل و نیکیها قرار دارد. این معنا در فرهنگ ایران بسیار ریشه دوانید و در آثار بزرگان ادب ایران ازجمله حافظ، چنین تبلور یافت:
عشق میورزم و امید که این فن شریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود(حافظ)
که عشقورزی فضیلتی در کنار دیگر فضایل (دیگر هنرها) قرار گرفته است.
قلندران طریقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست(حافظ)
چون غرض آمد، هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل بهسوی دیده شد(مولانا)
هنرهای زیبا
مجموعهی هنرهای زیبا به ۷ دسته تقسیم میشوند:
· ۱ - موسیقی
· ۲- هنرهای دستی (مانند :مجسمهسازی، شیشهگری و...)
· ۳- هنرهای ترسیمی (شامل: نقاشی و خطاطی و...)
· ۴ - ادبیات) شامل: شعر و داستان، نمایشنامه ، فیلمنامه و نثر)
· ۵ - معماری
· ۶ - رقص و حرکات نمایشی
· ۷- هنرهای نمایشی(شامل: فیلم و سینما و تئاتر و...)
وجوه مشترک آثار هنری عبارتاند از: «تخیل» بهعنوان مهمترین عامل در شکلگیری اثر هنری است. همچنین همهی آثار هنری از «عاطفه» و «احساس» هنرمند سرچشمه میگیرند، نه از تفکر منطقی و عقلانی او، «چندمعنایی بودن» و «منشورمانندی»، وجه اشتراک سوم تمام آثار هنری است. این جنبه از خصایص آثار هنری، درواقع از دو ویژگی قبلی که برشمردیم، نتیجه میشود. بدینمعنی که هر پدیدهای که عنصر اصلی سازندهی آن «تخیل» و «عاطفه» باشد، بیشک نمیتواند معنایی منجمد و تکبُعدی داشته باشد. از اینروست که هرکس در برابر آثار هنری میایستد، دریافت و استنباط خاصی دارد.
هنرهای سنتی
هنرهای سنتی، هنرها و صنایع ظریفهای هستند که در طول سدههای متمادی با حفظ ریشهها و سنتهای خود رشد کرده و مراحل شکلگیری خود را گذرانده یا میگذرانند.
هنرهای سنتی ایران را به ۵ دستهی عمده تقسیم میکنند:
· ۱. شعر و ادبیات
· ۲ .موسیقی
· ۳ .معماری و هنرهای وابسته
· ۵ .صنایع مستظرفه (که بهجز ۴ دسته بالا همه آثار هنری را شامل میشود.)[4]
تعريف ارتباطات:
ارتباطات در نظر شما چه معنی میدهد؟ هر يك از ما به تناسب شخصيت (Personality) و تجارب (Experiences) خود بدان جواب متفاوتي خواهيم داد. ارتباطات معاني متفاوتي نزد اشخاص گوناگون دارد. محققان غربي كه پايهگذاران ديدگاههاي جديد و روشها و فنون ارتباطي موجود میباشند، در اين مورد بر اين عقيدهاند كه كلمهی « ارتباطات» (Communication) از لغات لاتين (Communicare) مشتق شده است كه اين لغت خود در زبان لاتين بهمعناي (To make common) يا «عمومي كردن» و يا بهعبارت ديگر «در معرض عموم قرار دادن» است. اين بدين معني است كه، مفهومي كه از درون فردي برخاسته است، به ميان ديگران راه يافته و همانطور كه بعداً ميآيد به ديگران انتقال يافته است. پس در اصل اعتقاد بر اين است كه ارتباطات برخي از مفاهيم و تفكرات و معاني و يا بهعبارت بهتر پيامها (Massages) را به ديگران و يا ميان عموم گسترش ميدهد. تعاريف جديدتر آن را «انتقال مفاهيم» و يا «انتقال معاني» (Exchange meaning) و نيز «انتقال و يا تبادل پيامها» (Transmit messages) ميدانند.
يكي از نامداران دانش ارتباطات انساني، پروفسور دين بارنلوند (Den Barnlund)، چنين مينويسد: «ارتباطات، آنگونه كه من بدان مينگرم، كلمهاي است كه بيانگر فراگرد ايجاد معني است.» دو كلمه در اين جمله از حساسيت زيادي برخوردارند. يكي «ايجاد» و ديگري «معني» است. پيامها ممكن است از خارج شكل بگيرند. اما معاني در درون شكل ميگيرند. اين وضعيت همسنگ آن شرايطي است كه برلو (Berlo) در مورد آن مينويسد، «ارتباطات دربرگيرندهی انتقال معاني نيست. معاني انتقالپذير نيستند. فقط پيامها قابل انتقالاند و معني در خود پيام نيست. بلكه معني در استفادهكنندگان از پيام (Massage users) است.
نگرش دين بارنلوند، در خصوص ارتباط ميان دو انسان:
هر ارتباطي كه پاي انسان در آن كشيده شده است، از چشماندازي كه انسان از خود دارد شروع ميشود. دين بارنلوند، يكي از محققان بهنام ارتباطات در سالهاي اخير، اين مفهوم را در نگرشي كه فرد از «شش شخص» دارد بيان ميكند. درواقع او ارتباط ميان دو انسان را به شش شخص تعميم ميدهد و آن را به اشكال مختلف بهگونهاي در نظر ميگيرد:
1. نگرش ما در مورد خودمان
2. نگرش ما در مورد ديگري
3. فكر ميكنيم ديگري به ما چهگونه مينگرد.
4. نگرش ديگري دربارهی خودش
5. نگرش ديگري نسبت به ما
6. اعتقاد ديگري نسبت به اينكه ما به او چهگونه مينگريم.
نويسندگان ديگري، ارتباطات را «فراگرد تفهيم، تفاهم و تسهيم معني» در نظر گرفتهاند. براساس این تعریف، ارتباطات به سه دستهی اساسی تقسیم میشود:
1. ارتباط با خود (Intra personal communication)
هر یک از ما، ابتدا با خود ارتباط برقرار میسازیم و آن عبارت است از اینکه جریان تفهیم و تفاهم را در درون خود انجام میدهیم؛ که یک نوع ارتباط درونی است. ارتباط با خود دربرگیرندهی مشکلات درونی یا حل تعارضات درونی فرد است.
2. ارتباط با دیگران (Interpersonal communication)
این ارتباط، فراگرد تفهیم و تفاهم و تسهیم معنی بین یک شخص و انسانهای دیگر، حداقل یک نفر دیگر است. این ارتباط نیز مانند ارتباط با خود به دلایل گوناگون بهوقوع میپیوندد.
3. ارتباط عمومی یا جمعی (Public communication)
ارتباط جمعی، نوعی از ارتباط است که براساس آن فرد با تعداد کثیری از انسانهای دیگر ارتباط برقرار میکند. این ارتباط فراگرد تفهیم و تفاهم و تسهیم معنی با شمار کثیری از انسانهای دیگر است. امروزه با این ارتباط توجه زیادی مبذول میشود و دستاندرکاران سیاست، تجارت وغیره، کموبیش، بیشترین تلاش خود را درجهت بهبود آن مبذول داشته و خود را ملزم و مکلف به شناخت بهتر آن و فراگیری نکات آن میدانند.
ارتباطات با «رمز» (Code)، رمزگذاری و رمزخوانی سروکار دارد:
در اینجا، منظور از «رمز» هرنوع ترتیب و توالی منظم و یکپارچهای است که دربرگیرندهی نمادها، کلمات و حروف است که بهگونهی اختیاری برای انتقال مفاهیم و یا برای ارتباط بهکار گرفته میشود.
در دانش ارتباطات دو دسته از رمزها شناسایی و یا اینکه استفاده میشود:
1. رمزهای کلامی (Verbal codes)
2. رمزهای غیرکلامی (Nounverbal codes)
رمزگذاري توسط متخصصان ارتباطات چنين تعريف ميشود كه عبارت است از: «عملي كه توسط آن پيامي ازطريق رمز فرستاده ميشود.» رمزخواني در مقابل عبارت است از: «استخراج معني از پيامهاي فرستادهشده يا دريافتشده.»
سه نظريه درخصوص رابطهی رمزگذاری و رمزخوانی:
1- در گذشته اعتقاد بر اين بود كه ارتباطات بهگونهی «كنشي» (Action) عمل ميكند و اين، عملي يكطرفه بوده است. به اين معني كه فردي پيام را ميفرستد (رمزگذاري) و فرد ديگري پيام را دريافت ميكند (رمزخواني). اين عمل يك جريان يكسويه است.
2- نظريهی دوم بهعنوان يك «كنش متقابل» (Interaction) به ارتباط نگاه ميكند. به اين معني كه فردي پيامي را براي فرد ديگري ميفرستد كه او دريافتكنندهی پيام خواهد بود. گيرندهی پيام بهنوبهی خود به دريافت پيام فرستادهشده پاسخ ميدهد و پيام ديگري را به فرستندهی پيام ميفرستد. طرفين فراگرد ارتباطي، هر يك گاهي رمزگذار و زماني رمزخوان ميشوند.
3- نظريهی سوم، ارتباطات را بهگونهی «تعاملي» يا «ميانكنشي» (Transaction) در نظر ميگيرد كه همزمان رمزگذاري و رمزخواني انجام ميگيرد. بنابراين نظريه، عمل رمزگذاري و رمزخواني دو عمل مستقل و مجزا از يكديگر نميباشند. بايد در نظر داشت كه اين همزماني با يكي بودن اين دو عمل اشتباه نشود. به اين معني كه آن دو را يك عمل در نظر نياوريم، بلكه فرستنده، پيام را ميفرستد و بلافاصله پيامي را دريافت ميدارد و دوباره اين عمل تكرار ميشود تا نتيجهی مطلوب كه مبتني بر اهداف ارتباطي است، حاصل شود. افراد بهصورت پيوسته پيام ميفرستند و پيام دريافت ميدارند. آنها نميتوانند از ارتباطات پرهيز كنند. بلكه ارتباطات امري است لازم و محتوم.[5]
ارتباط مؤثر چيست؟
«ارتباطات مؤثر» آن است كه فرستنده بتواند منظور خود را به گيرندهی پيام برساند. اما اين فقط يكي از معيارهاي مؤثر بودن است. عموماً ارتباطات زماني مؤثر است كه محركي را بهعنوان آغازگر مورد نظر فرستنده با محرك مشهود گيرنده كه از خود بروز ميدهد، در يك راستا قرار دهد و آن دو را بهگونهاي نزديك به هم مورد توجه قرار دهد.
ما نميتوانيم مؤثر بودن ارتباط خود را به قضاوت بنشينيم، مگر آنكه مقصودمان كاملاً روشن باشد. بايد بدانيم چه ميخواهيم و چه ميخواهيم بكنيم. آنچه اولين تعريف مؤثر بودن –وقتیکه پیام شخصی به دیگری منتقل شود- را شكل ميدهد، يكي از پيآمدهايي است كه در پنج مورد قابل بررسياند:
1. درك
2. لذت يا مسرت
3. نفوذ در نگرشها
4. گسترش روابط
5. كنش يا عمل[6]
ارتباطات، بهعنوان رفتاری آموختنی
بعضی از نظریهپردازان بر این باورند که «ذهن» (Mind) و «خود» (Sehf) بهدرستی حاصل «تجربهی اجتماعی» (Social experience) میباشند و ارتباط از یکسو این پیوند را پدید میآورد و ازسوی دیگر خود جزیی از این تجربهی اجتماعی است. در اینجا ضمن برشمردن چند نظریهی مرتبط با این مبحث، به شرح مهمترین و جامعترین نظریه میپردازیم.
الف) نظریهی شرطی کلاسیک (Classical conditioning)
ب) یادگیری وسیلهای یا ابزاری (Instrumental learning)
ج) یادگیری اجتماعی (Sosial learning)
یادگیری اجتماعی و اصول آن:
بسیاری از نظریهپردازان و ازجمله بی. اف اسکینر[7] بر این باورند که بهگونهای چشمگیر کلیهی رفتارهای انسانی را میتوان به اعتبار «یادگیری وسیلهای» مورد بررسی قرار داد. یادگیری اجتماعی (Sosial learning) نظریهای با مبانی گستردهتری است و بر این نکته تاکید دارد که لزوماً نباید رفتارهای ما «تقویت» شوند تا ما آنها را تکرار کنیم، بلکه ما میتوانیم بسیاری از رفتارها را فقط با مشاهدهی آنها از دیگران فرابگیریم. از اینرو میتوان گفت در این نظریه «نقش مشاهده» و اثر دیگران بسیار زیاد است.
الگوبرداری یا تقلید
براساس نظریهی یادگیری اجتماعی، بسیاری از روشهای ارتباطی ما زمانی که بسیار خردسال بودهایم شکل گرفته است. این شکلگیری ازطریق «الگوبرداری» (Modeling) یا «تقلید» (Imitation) میباشد.
نیاز به همبستگی
یکی از عواملی که در رفتار ارتباطی اشخاص اثر انکارناپذیری دارد، «نیاز به همبستگی» (Need affiliation) یا نیاز بودن با دیگران است. نیاز به همبستگی در نوشتههای علوم رفتاری بدینگونه تشریح شده است که عبارت است از: «خواست و آرزوی استقرار روابط دوستانه با دیگران و ماندن در این وضعیت تا آنجا که ممکن است.»
نیاز به موفقیت
عامل انگیزشی دیگری که بر شیوهی ارتباطی افراد اثر میگذارد، نیاز آنان به موفقیت (Neeb for achievement) است که عبارت است از: «نیاز به نمایش درآوردن شایستگیهای خود و به دست آوردن اعتبار و صلاحیت در پرتو آن.»
توضيحي كوتاه دربارهی ماكياوليسم (Machiavellianism):
يكي از متغيرهايي كه بر رفتار ارتباطي انسانها اثر شگرف ميگذارد، ميزاني از نفوذ و سلطهاي است كه او بر طرف مقابل خود در يك مراوده دارد و آن طرف را وادار به انجام خواستههاي خود ميكند. انسانها در يك مراوده -چه عادي و چه شغلي و حرفهاي- هر يك اثر و نفوذي بر ديگري دارند. هر اندازه اين نفوذ بيشتر باشد، آنها ميتوانند طرف مقابل خويش را بيشتر به آنچه ميخواهند سوق دهند.
مطالعهی اين بُعد از شخصيت انسانها با شكلگيري پرسشنامهاي كه ازطريق آن از اشخاص در مورد ماهيت انسانها سؤال شده بود، آغاز شد. اين پرسشنامه يكي از اولين كارها در مجموعهاي از ابزارها براي اندازهگيري ماكياوليسم بود و توان آن را داشت كه بتواند نفوذ و سلطهی يك نفر را در بر ديگري یا ديگران در يك رابطهی ميانكنشي يا مراودهی كموبيش اندازهگيري كند. در تجارب آزمايشگاهي، در لابراتوار، عدهاي اصطلاحاً با درجهی بالايي از توانايي سلطه و نفوذ بر ديگران از راههاي ماكياولي و عدهاي برعكس با توانايي كم از اين ويژگي در كنار يكديگر قرار گرفته و در بازيهايي كه بهگونهاي استادانه طراحي شده بود، آنها را در وضعيت چانهزني، دگرگوني نگرشها و نفوذ اجتماعي قرار دادند. تفاوت بارز و اساسي بين اين دو نوع شخصيتي، در وهلهی اول چنين بهنظر رسيد، آنان كه اصطلاحاً شخصيت ماكياولي بالا دارند، زماني كه مجبور به عدم پيروي رفتار خود شدند، از خود واكنشهاي عاطفي كمتري نشان دادند و ناچار به بيتوجه بودن به اين ويژگي رفتاري خود شدند. براي مثال افراد با شخصيت بالاي ماكياولي تصور نميكردند كه در بازي ميبايد به طرف مقابل خود وفادار باشند. درحاليكه هرآن، او ممكن بود به آنها خيانت كند.
درمقابل، اشخاص با ويژگي پايين شخصیتی ماكياوليسم بهعنوان «حساس» و پُرسروصدا نامگذاري شدهاند. آنان در وهلهی نخست در مقابل نفوذ اجتماعي، بيشتر مستعد هستند. آنها بيشتر به خواستههاي ديگران ترتيب اثر داده و آنها را اجابت ميكردند. آنان بهگونهاي عاطفي درگير مسايل شده و سعي در جلب رضايت طرف مقابل خود داشتند.
استعداد و مهارت بالاي افراد با ويژگي شخصيتي ماكياويسم در «تفكر خلقالساعه» و «حاضرجوابي» ستودني است. آنان اين توانايي را دارند كه بلافاصله پاسخ نسبتاً مناسبي به سوال طرف مقابل خود بدهند و بدون توجه به حضور ديگران و سروصدا و عوامل بازدارندهی ديگر بيانديشند. چنين بهنظر ميرسد كه آنان همواره پاسخ مناسبي براي هر سوال دارند و در مقابل هر تكاني، از آمادگي بالايي بهره ميگيرند.
برخي از مطالعات در اين مورد نشان دادهاند كه ويژگي ماكياويسم نيز آموختني است. اين مطالعات به اين نتيجه رسيدهاند كه چنين رفتاري در سنين اوليهی كودكي آموختني است. كودكان از والدين خود آن را فراميگيرند و با اجراي آنها، بهگونهاي نامحسوس و غيرعمدي از سوي والدين به كودكان پاداش داده ميشود و در مراحل بعدي كودكان آن را از گروه همسالان و رسانههاي جمعي ميآموزند.[8]
ويژگيهاي اثربخشي ارتباطات ميانفردي با توجه به هدفهاي عملگرايانه و خشنودي از كنش ارتباطي:
اين ويژگيها به پنج ويژگي عمده قابل تفكيك هستند. هرچند اين پنج ويژگي در وهلهی اوت كيفي بهنظر ميرسند اما بايد گفت علاوه بر اين ويژگيهاي كيفي كه باعث افزايش اثربخشي ارتباطات ميشوند، ميبايد ميزان كميت آنها نيز ملحوظ نظر باشند. همواره وجود اين پنج ويژگي ممكن است به اثربخشي كنش ارتباطي نيانجامد و نيز نبود آنها ممكن است به غيراثربخش بودن كنش ارتباطي ختم نشود. اما شكي در آن نيست كه بهطور معناداري بر اثربخشي تأثير دارند. اين پنج ويژگي عبارت است از:
1- گشودگي (Openness): كه مفهوم كيفي گشودگي حداقل در سه جنبهی اساسي ارتباطات ميانفردي اثر خود را بروز ميدهد و بر اين فعاليت اجتنابناپذير بشري تأثير خود را ميگذارد. (شايق بودن، اشتياق فرستندهی پيام، تملك احساسات و تفكرات)
2- همدلي (Empathy): اگر ما توانايي همدلي با ديگران را بيابيم، بيشك در وضعيتي خواهيم بود كه آنان را درك كنيم و دريابيم كه از كجا آمدهاند و اينك در كجا هستند و به كجا خواهند رفت يا ميخواهند بروند.
3- حمايتگري (Supportiveness): يك رابطهی ميانفردي مؤثر و قابل اتكا رابطهاي است كه در يك فضاي حمايتگرانه شكل گرفته باشد. ارتباطات ميانفردي باز و همدلانه نميتواند در يك فضاي توأم با هراس و تهديد دوام يابد و ديريازود به دشواري كشيده شده، منجر به گسستگي رابطه ميشود.
4- مثبتگرايي (Positiveness): یک ارتباط میانفردی موثر، زمانی رخ میدهد که علاوه بر موارد یادشده در فوق از مثبتگرایی نسبی بهرهمند باشد. مثبتگرایی در یک ارتباط میانفردی حداقل به سه جنبه یا عوامل مختلف تکیه دارد:
اول) ارتباط میانفردی زمانی بهدرستی شکل میگیرد و پرورش مییابد که احترام مثبت و معینی برای خویشتن در نظر داشته باشیم.
دوم) ارتباط میانفردی زمانی بهدرستی شکل میگیرد و به بالندگی خود نزدیک میشود که احساس خوشآیند خود را نسبت به طرف مقابل به او منتقل کنیم.
سوم) یک احساس مثبت و خوشآیند در مورد وضعیت عمومی حاکم بر ارتباطات، برای تعامل یا میانکنش اثربخش بین دو یا چند نفر بسیار حیاتی و مهم میباشد. بهعبارت دیگر، عدم مشاهدهی تمایل و اشتیاق از سوی مخاطب یا مخاطبان، فرستندهی پیام را بهسوی انصراف از ارتباط و گسستگی ارتباطی (Communication break down) میکشاند.
5- تساوي (Equality): اگر بخواهيم ارتباط ميان دو نفر با يكديگر ارتباطي مؤثر باشد، ميبايد تساوي در شخصيت آنها مورد توجه باشد و يا اينكه به نقاط مشترك كه نوعي تساوي است، تاكيد بيشتري شود. اين بدان معني است كه ميبايد در ارتباطات ميانفردي سياست يا خطمشي خاصي وجود داشته باشد كه ازطريق آن به شناسايي ويژگيهاي فردي طرفين ارتباط دست يافت.
خودآگاهی (Self-awareness):
«بازشناسی خود» از نظر سلامت روانی حایز اهمیت زیادی است و بهنوبهی خود، در توان ارتباطی ما با دیگران تاثیر بهسزایی میگذارد. پژوهشهای روانشناسی بر این باورند که بازشناسی خود از بسیاری جهات کلید اساسی بسیاری از رفتارها و موفقیتهای اجتماعی و گروهی است. آبراهام مازلو[9]، روانشناس صاحبنام، یکی از اولین کسانی است که به خودشناسی و مطالعه در مورد «خویش» (Self-study) توجه وافری مبذول داشته است.
مفهوم از خود و دو جزء تشكيلدهندهی آن:
«مفهوم از خود» عبارت است از آگاهي و شعور يك فرد از بودن اساسي و كليت و ويژگي خود. در مفهوم از خود تمام ادراكات جسماني، اجتماعي و رواني فرد در مورد خودش دخيلاند. اين ادراكات خود نتيجهی گذشته، حال و تجارب پيشبينيشدهی آينده و ارتباط با محيط پيراموني اوست و خود شامل انسانهايي است كه در زندگي او وارد ميشوند. مفهوم از خود از دو بخش عمده شكل گرفته است: «تصوير به خود» و «حرمت از خود».
«تصوير از خود» (Self-image)، عبارت است از تصويري كه فرد از خود دارد. يا بهعبارت ديگر اينكه فرد، چه فكري در مورد خود ميكند و خود را چهگونه آدمي میداند. و «حرمت به خود» (Self-esteem)، يا احساسي كه ما در مورد خوشتن داريم و اينكه چه ميزان خود را و وضعيت خود را ميپسنديم. خانم استاد دانشگاهي كه كار خانهی خود را انجام ميدهد و در خانهداري نيز خود را موفق ميداند، وقتي سخن از خود ميگويد حرمت به خود را با ديگران درميان ميگذارد. وقتي موفقيت خود را در هر دو كار مطرح ميكند و اينكه چهگونه تعارض ميان آنها را حل كرده است و جايگاهي بالا براي خود يافته است، او در اين حال به منزلت خود اشاره ميكند.
با توجه به اين نكته كه «مفهوم از خود» (Self-concept)، دايماً در معرض دگرگوني است، بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه در اصل چهگونه شكل ميگيرد. در اصل، «مفهوم از خود» توسط رفتار ديگران نسبت به ما و رابطهاي كه با ما دارند شكل ميگيرد. تصور از خود ما، بهگونهاي كه شرح داده شد، نتيجهی طبقهاي ميباشد كه ما را در آن قرار دادهاند. «منزلت خود» ما بستگي به آن دارد كه آيا مورد تاييد و تشويق قرار ميگيريم و يا آنكه برعكس مورد تنبيه و پرهيز واقع ميشويم، و براي چه.
مختصري درخصوص خودفرهيختگي (Self-fulfilling prophecy):
«خودفرهيختگي»، گرايشي است بهسوي شدن از آنچه ديگران انتظار آن را از كسي دارند. خودفرهيختگي، ارتباط مستقيمي با «مفهوم از خود» دارد. اين ارتباط با پيوند است كه خودفرهيختگي را براي ما قابل ملاحظه ميكند. مفاهيم و چيزهايي را كه ما در مورد خويشتن ميپذيريم، در پاسخهايي نهفته است كه ما در كودكي و جواني دريافت داشتهايم. اما اين خودفرهيختگي است كه آنها را براي ما حفظ و نگهداري ميكنند. به روشني ميكوشيم بهگونهاي رفتار كنيم که ديگران از ما ميطلبند و از ما انتظار دارند. بهعبارت ديگر ما بهشدت ميكوشيم بهگونهاي رفتار كنيم كه سازگار با انتظارات ديگران باشد. بيتوجه به اينكه اين انتظارات مثبت يا منفي است.[10]
چرخهی حياتي يك رابطه:
اگر هر انسان را با دايرهاي مشخص كنيم كه شخصيت و زندگي او كه از عوامل عديدهاي پديد آمدهاند در درون اين دايره محاط شده باشد، در برخورد با دواير ديگر (يعني انسانهاي ديگر) يا كاملاً با آنها درميآميزد يا مماس ميشود و يا كاملاً از يكديكر به كنار ميمانند.
در حالت نخست آن دو كاملاً از يكديگر دور هستند و رابطهاي آن دو را به هم پيوند نميدهد. حالت دوم، آغاز رابطه كه با تماس پيراموني دو دايره است. در حالت سوم، دو دايره كاملاً با يكديگر ميآميزند و وجه اشتراك نسبتاً زيادي پيدا ميكنند. در اين حالت هر دو دايره با هم زندگي ميكنند و در زندگي هم اثر ميگذارند. درحقيقت ارتباطات در نزديكي و پيوند، و اختلاط اين دواير با يكديگر ميكنند و سعي ميكنند با تسهيم تجارب يكديگر و همدلي رابطهاي دلپذير بين انسانها پديد آورد.
مارك نپ[11]، تحليل عميقي از مراحل آغاز و پديد آمدن، آزمودن و پايان دادن يك رابطه و انواع فراگرد ارتباطي مربوط به آنها كه هر مرحله را از مرحلهی ديگر ممتاز ميدارد، به دست ميدهد. اين مراحل از مرحلهی ساختن و يا تولد يك رابطه شروع و به مرحلهی اوج ميرسد و سپس رو به زوال نهاده، به طرف افول و جدايي حركت ميكند. بهعبارت نپ، از پيوند شروع و به مرحلهی جدايي ميانجامد. بايد توجه داشت كه معمولاً روابط بين انسانها كموبيش اين مراحل را طي ميكند و دير يا زود با ضعف و يا شدت به هر يك از آنها ميرسد. براي برخي از انسانها رابطه خيلي دير به مرحلهی جدايي ميرسد و يا ممكن است اين جدايي بهصورت ظاهري هرگز خود را نشان ندهد، جدايي لاجرم با مرگ يكي از آن دو فرارسد. در برخي موارد ممكن است پس از مرگ نيز بهگونهی ذهني اين رابطه ادامه داشته باشد و يكي از طرفين با ياد ديگري رابطه را حفظ كند.
مراحل رابطه:
به سوي پيوند: مرحلهی آغاز/ آزمون/ چفتوبند/ ادغام/ پيمان بستن
در جهت جدايي: مرحلهی افتراق/ محدود كردن/ توقف و بيروح شدن/ پرهيز از يكديگر/ جدايي
خودگشودگي يا خودافشاگري (Self-disclosure):
«خودگشودگي» يا «خودافشاگري»، به دلايل عديده بسيار مهم است. وقتي كه ما در مورد خود، در مورد احساسات و ادراكات خود سخن ميگوييم، به شناخت بهتري از خويشتن ميرسيم و آگاهي بيشتري از خويش و تمايلات خويشتن پيدا ميكنيم. خودگشودگي يا خودافشاگري به خودبالندگي منتج ميشود. چنانچه اشخاص ديگر بازخوري از رفتار ما به ما برگردانند، ما به برخي از مشكلات و مسايل كه با آن روبهرو هستيم اطلاع حاصل كرده، اشتباهات خود را درمييابيم. بديهي است كه ديگران نميتوانند بازخور مناسب و صحيحي به ما ارايه كنند. مگر آنكه ما خودگشوده يا خودافشاگر شويم. خودگشودگي يا خودافشاگري موجب شناخت بهتر خويش ميشود. براي اينكه خود را بهتر شناخته و بهسوي خودگستردگي و تعالي گرايش پيدا كنيم، ميبايد به خودگشودگي يا خودافشاگري روي آوريم. طبيعي است براي اينكه بتوانيم ارتباط بهتري با ديگران برقرار كنيم ميبايد اول خود را بشناسيم و به تواناييها و ناتوانيهاي خود آگاهي بيابيم. با اين آگاهي توانايي ما در ايجاد فضاي مناسب ارتباطي با ديگران مهياتر ميشود و ميتوانيم به تفهيم و تفاهم بيشتري برسيم. خودگشودگي باعث خودبالندگي، و بهتر شدن روابط ما با ديگران ميشود. اين آگاهي نسبت به خود و نسبت به ديگران، كار فراگرد ارتباطي را تسهيل ميكند و فرد را با آمادگي بيشتر و بهتر در كنار ديگران قرار ميدهد.
بسياري از انسانها بر اين باورند كه خودگشودگي خطري براي آنان و زندگي آنان يا ديگران در بر دارد. آنان از اين در هراساند كه طرف مقابل از گشودگي رفتاري آنان سوء استفاده كرده و آن را چون حربهاي بر عليه ايشان به كار گيرد. يا اساساً آنان گفتهی ايشان را درك نكنند.
هر اندازه به سنين كودكي نزديكتر باشيم، امكان خودگشودگي بيشتري در ما وجود دارد و هرقدر پا به سن ميگذاريم و بهاصطلاح تجربه مياندوزيم، فراميگيريم كه نميبايد خود را بگشاييم و بايد بسياری از چيزها را كه احساس ميكنيم در خود نگهداريم و آنها را كمتر با ديگران درميان بگذاريم. چرا كه اين خودگشودگي موجب آسيبپذيري بيشتر ما ميشود و دست ديگران را بر ما گشوده ميسازد.
خودگشودگي به شخصي كه خود را ميگشايد بستگي تام دارد. بايد توجه داشت كه افراد در فراگرد خودگشودگي از خود عكسالعملهاي متفاوتي بروز ميدهند. برخي راحتتر و بعضي دشوارتر به خودگشودگي روي ميآورند. عدهاي به نكات منفي شخصيت خود با ظرافت برخورد كرده و برخي بيمحابا آن را در برابر ديگران ميگذارند. برخي از نكات مثبت شخصيت خود شروع ميكنند و عدهاي از نكات منفي يا خنثای شخصيت خود با توجه به ذهنيات مخاطب خويش سخن ميگويند. آنچه مسلم است اين حقيقت است كه در خودگشايي يا خودگشودگي فرهنگ، جنسيت، سن و غيره تاثير بهسزايي دارند. در يك تحقيق معلوم شده است كه مردان نسبت به زنان اشتياق بيشتري به خودگشودگي و پيشدستي در آن دارند. بدين معني كه آنها زودتر از خانمها به ذكر نكاتي در مورد خود ميپردازند. همچنين دريافتهاند كه مردان به ذكر كمتري از جنبههاي مثبت شخصيت خود نسبت به زنان تمايل دارند. مردان بهراحتي جنبههاي منفي شخصيت خود را با ديگران درميان ميگذارند.[12]
تفاهم با ديگران:
براي فهم بيشتر فرد يا افراد مقابل خويش بهعنوان مخاطب، چنين به نظر ميرسد كه دو مهارت عمده ميبايد در انسان شكل گرفته و آنها را در فراگرد ارتباطي به كار گرفت. اين دو مهارت يكي «گوش دادن» و ديگري «همدلي» است. با اين دو مهارت بهتدريج ميتوان با ديگران تفاهم مورد نظر را ايجاد كرد كه از پي آن ارتباطات بينفردي موثر شكل خواهد گرفت. بسياري از دانشمندان علوم رفتاري و ارتباطات عقيده دارند كه رسيدن به تفاهم با ديگران به سهولت شدني نيست، بلكه براي دستيابي بدان ميبايد تلاش فراوان كرد. ميتوان گفت اغلب آنها در ميان صفات مختلف و كارهاي متعدد كه ميبايد انجام پذيرد، دو مهارت را لازم ميدانند كه در بالا به آنها اشاره شد. «همدلي» توانايي ويژهاي است كه ازطريق آن ميتوان به نگرش فرد مقابل خويش يا بهعبارت ديگر مخاطب خويش پي برد و دنيا را از دريچهی چشم او نگريست. در اين صورت است كه «همدردي» به ظهور ميرسد. به اين صورت كه ما در احساسات، با كسي شريك شده و احساسي را كه او در مورد پديدهاي به دست آورده است، ما نيز به دست آوريم. يعني مشاركت در غمها و شاديهاي طرف مقابل.
«همدردي» نيز در برخي موارد، با توجه به معيارهاي فرهنگي حاكم، ممكن است مخرب بوده و به ناپايداري رابطه بيانجامد. اين بيشتر در مواردي مشاهده ميشود كه همدردي بر نوعي «خودبرتربيني» و افضل بودن دلالت كند. چرا كه حمايت اينچنيني فرد بيانگر ناتواني شخص مقابل است.
به هنگام «همدلي» نيازي به عرضه و ارايهی احساس يگانه نيست. مثلاً لزومي ندارد كه شادماني فرد مقابل را عيناً از خود بروز دهيم و يا غم او را آنگونه كه هست از خويشتن نشان دهيم. آنچه بايد به فرد مقابل انتقال دهيم و در فراگرد ارتباطي ما تاثير فراوان دارد، اين است كه به او بفهمانيم احساس او را درك ميكنيم و براي آن ارزش و احترام قايل هستيم. با اين همه، ايجاد شرايط مناسب براي همدلي و رسيدن به آن كار سادهاي نيست. در برخي موارد ما ناچار هستيم با كساني همدلي كنيم كه اساساً برايمان دلچست نيست. زماني كه ما با كسي و با نظر او مخالف هستيم، همدلي كردن با او بسيار دشوار است. اما اگر بخواهيم با او به تفاهم رسيده و ارتباط مناسب را برقرار كنيم، ناچار به همدلي هستيم. و در اين حالت همدلي كردن نهتنها كاري ساده نيست، بلكه بسيار دشوار و نامطلوب است.[13]
آیا هنر در توسعهی ارتباط انسانی موثر است؟ (قسمت دوم)
متن اصلی (مفهومپردازی):
هنرمندان با بهرهگیری از عناصر هنری (ذوق، عاطفه، تخیل و...) مفاهیم را به صورتی زیبا و آراسته به مخاطبان خود منتقل مینمایند. بخش عمدهی آثار هنری به مباحث اخلاقی و شیوههای تعامل مثبت و تعالیبخش انسان با خود و افراد اجتماع اختصاص دارد. شعر، ادبیات، فیلم (سینمایی، مستند، کوتاه و...)، نمایش و هنرهای تجسمی همواره یکی از رسالتهای خود را بهتر زیستن انسان تعریف نمودهاند. در این میان، شعر و نثر شاعران بزرگ ایرانزمین سرشار از آموزش نکات اخلاقی و ترویجکنندهی فضایل اخلاقی و سلوک اجتماعی سازنده است.
نمونههایی از شعر و نثر فارسی در زمینهی توسعه و ارتقای ارتباط انسانی:
* نیکبخت آن کس که داد و بخورد
شوربخت آنکه نخورد و نداد(رودکی)
* چون تیغ به دست آری، مردم نتوان کُشت
نزدیک خداوند بَدی نیست فرامُشت
این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند
انگور نه از بهر نبید است به چرخُشت
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شد و بگرفت به دندان سرانگشت
گفتا که کهرا کُشتی تا کشته شدی زار
تا باز که او را بکشد آنکه تو را کُشت
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت(رودکی)
* به مردم درآمیز، اگر مردمی
که با آدمی خوگرست آدمی(نظامی گنجوی)
* با اینکه سخن به لطف آب است
کم گفتن ِ هر سخن صواب است
آب ار چه همه زلال خیزد
از خوردن پُر، ملال خیزد
کم گوی و گزیده گوی چون دُر
تا ز اندک تو جهان شود پُر
لاف از سخن چو دُر توان زد
آن خشت بود که پُر توان زد(نظامی گنجوی)
* غافل منشین، نه وقت ِ بازیست
وقت هنر است و سرفرازیست
دانش طلب و بزرگی آموز
تا، به نگرند روزت از روز(نظامی گنجوی)
* سخن تا توانی به آزرم گوی
که تا مستمع گردد آزرمجوی
سخن گفتن نرم، فرزانگیست
درشتی نمودن، ز دیوانگیست(نظامی گنجوی)
* آنچنان زی که بمیری برهی
نه چنان زی که بمیری برهند(سنایی غزنوی)
* با تواضع بزرگوار شوی
و از تکبر ذلیل و خوار شوی
اندر این ره که راه مردان است
هرکه خود را شناخت، مرد آن است(سنایی غزنوی)
* با بدان کم نشین که در مانی
خوپذیر است نفس انسانی(سنایی غزنوی)
* دوستان را به گاه سود و زیان
بتوان دید و آزمود توان(سنایی غزنوی)
* دوست گرچه دوصد، دو یار بود
دشمن ار چه یکی، هزار بود(سنایی غزنوی)
* هر که چون بیهنران صحبت دونان طلبد
سخت بسیار بلاها کشد از بیهنران(سنایی غزنوی)
* برای خاطر دشمن ز ما بريدي مِهر
طريق دوستي اين است؟مرحبااي دوست(وصال شيرازي)
* خودپرستي ز شما، دوستپرستي از من
غم جان است شما را، غم جانانه مرا(علي اطهري)
* دوست باشد كسی كه در سختي
باري از دوش دوست بردارد
نه كه سربار زحمت خود نيز
بر سر بار دوست بگذارد(شهريار)
* چيست از اين خوبتر در همه آفاق كار
دوست به نزديك دوست، يار به نزديك يار(ابوسعيد ابوالخير)
* ده روزه مِهر گردون، افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران، فرصت شمار یارا
ای صاحب کرامت! شکرانهی سلامت
روزی تفقدی کن، درویش بینوا را
آسایش دو گیتی، تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت، با دشمنان مدارا(حافظ)
* به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
که مونس دَم صبحم دعای دولت توست
سرشک من که ز طوفان نوح دست ببرد
ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شُست(حافظ)
* این پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
گر باد فتنه هر دو جهان را به زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
دشمن به قصد حافظ اگر دَم زند، چه باک
منّت خدای را که نیام شرمسار دوست(حافظ)
* نخست موعظهی پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید(حافظ)
* بنیآدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بهدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی(سعدی)
* عبادت بهجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست(سعدی)
* مسکین خر اگر چه بیتمیز است
چون بار همیبرد عزیز است
به ز آدمیان مردمآزار(سعدی)
* پای در زنجیر، پیش دوستان
به، که با بیگانگان در بوستان(سعدی)
* مکن خیره بر زیردستان ستم
که دستیست بالای دست تو هم(سعدی)
* خُنُک آنکه آسایش مرد و زن
گزیند بر آسایش خویشتن(سعدی)
* الا ای خردمند پاکیزهخوی
خردمند نشنیدهام عیبجوی(سعدی)
* هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بیگمان عیب تو نزد دگران خواهد برد(سعدی)
* دل دوستان آزردن، مراد دشمنان برآوردن است.(سعدی)
* دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف
لیکن رفیق بر همه چیزی مقدم است(سعدی)
دوست مشمار آنکه در نعمت زند
لاف یاری و برادرخواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشانحالی و درماندگی(سعدی)
* سخن در میان دو دشمن چنان گوی که چون دوست گردند، شرمزده نگردی!(سعدی)
* تا نگذری از جمع، به فردی نرسی
تا نگذری از خویش، به مردی نرسی
تا در ره دوست بیسروپا نشوی
بیدرد بمانی و به دردی نرسی(ابوسعید ابوالخیر)
* از محبت تلخها شیرین شود
وز محبت مسها زرین شود
از محبت دُردها صافی شود
وز محبت دَردها شافی شود
از محبت خارها گل میشود
وز محبت سرکهها مُل میشود
از محبت دار تختی میشود
وز محبت بار تختی میشود
از محبت سجن گلشن میشود
بیمحبت روضه گلخن میشود
از محبت نار نوری میشود
وز محبت دیو حوری میشود
از محبت سنگ روغن میشود
بی محبت موم آهن میشود
از محبت حزن شادی میشود
وز محبت غول هادی میشود
از محبت نیش نوشی میشود
وز محبت شیر موشی میشود
از محبت سقم صحت میشود
وز محبت قهر رحمت میشود
از محبت مرده زنده میشود
وز محبت شاه بنده میشود
از محبت گردد او محبوب حق
گرچه طالب بود شد مطلوب حق
اين محبت هم نتيجهی دانش است
كي گزافه بر چنين تختي نشست(مولانا)
* ظالم آن قومی که چشمان دوختند
وز سخنها عالمی را سوختند(مولانا)
* عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود
جویندهی عشق بیعدد خواهد بود
فردا که قیامت آشکارا گردد
هرکس که نه عاشق است، رد خواهد بود(مولانا)
* باغی كه در آن آب هوا روشن نيست
هرگز گل يكرنگ در آن گلشن نيست
هر دوست كه راستگوی و يكرو نبود
در عالم دوستی كم از دشمن نيست(محمد فرخی یزدی)
* بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افقهای باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید
صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلکهاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دستهاش
هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند
به شکل خلوت خود بود
و عاشقانهترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد
و او بشیوهی باران پُر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر میشد
همیشه کودکی باد را صدا میکرد
همیشه رشتهی صحبت را
به چفت آب گره میزد
برای ما، یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفهی سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجهی یک سطل آب تازه شدیم
و بارها دیدیم
که با چهقدر سبد
برای چیدن یک خوشهی بشارت رفت
ولی نشد
که روبهروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصلهی نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چهقدر تنها ماندیم(شعر «دوست»، سهراب سپهری)
نتیجهگیری:
هنر، بهویژه شعر و ادب که در سرزمین ما از دیرینه، پیشینه و عمقی شگرف و منحصربهفرد برخوردار است، یکی از کارآمدترین ابزارها برای توسعهی ارتباط انسانی و غنابخشی و معنادهی به آن است. از این منظر، میتوان بهصورت هدفمند و تاثیرگذار، با پژوهشهای وسیع و دامنهدار به این امر پرداخت که در طول تاریخ پرفرازونشیب ایرانزمین، شاعران و هنرمندان با اهتمامی والا و ستودنی، روابط انسانی افراد جامعهی خود و مخاطبان شعر و سخن خود در ادوار متوالی را اعتلا و بهبود بخشیدهاند.
********************
منابع:
[1] دایرتالمعارف ویکیپدیا.
[2] مجتبی مطهری الهامی، رسالهی «هنر قدسی» (بهنقل از وبگاه www.firooze.ir).
[3] حسن بلخاری قهی، فلسفهی هنر اسلامی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1390، ص 61.
[4] دایرتالمعارف ویکیپدیا.
[5] علیاکبر فرهنگی، «ارتباطات انسانی»، جلد اول، چاپ اول، 1373، ص 5-18
[6] همان، ص 39
[7] B.F. Skinner
[8] همان، ص 69 بهبعد (به صورت خلاصه).
[9] Abraham (Harold) Maslow
[10] همان، ص 129 بهبعد (به صورت خلاصه)
[11] Mark Knapp
[12] همان، ص 161 بهبعد.
[13] همان، ص 207 بهبعد.
با سلام